چنان سدی ز چین بسته است آن زلفین گیسویش


که یأجوج نگه را نیست ره در کشور رویش

نگردد تا سپاه خط تمامی جمع، ممکن نیست


خلاص اسکندر دل از عقابین دو ابرویش

رخش گوئی بهشت است و دهان کوثر قدش طوبی


دو صد حور و دو صد غلمان همیشه مات در کویش

و یا رویش بهار است و جبین چون لالۀ حمرا


قدش سرو و دو چشمش نرگس و سنبل بود مویش

اگر گویم که شیرین است یا لیلی، روا باشد


که صد فرهاد و مجنون، چشم و دل دارند بر سویش

اگر طعنه زند بر ماه و خور، نبود عحب، زانرو


که باشد هر دو تصویر دو چشم مست جادویش

صبوحی خاک بر سر کن ز چشمان آب خون جاری


که عشق آتش بود دلبر به یادت می جهد خویش